نويسنده: عبدالله شهبازي




 

دائرة المعارف بريتانيکا از افراد زير به عنوان کساني ياد مي کند که در ماجراي صعود خاندان هانوور به سلطنت بريتانيا با لايب نيتس همکاري داشتند: جان تولاند (انديشمند دئيست انگليسي)، گيلبرت بارنت (اسقف ساليسبوري و رئيس کليساي انگليکان)، جوزف اديسون (شاعر و نويسنده) و ليدي ماشام (1) (زني که جان لاک در اواخر عمر در خانه او سکونت داشت و در اين خانه درگذشت) (2)
جان تولاند (3) در يک خانواده انگليسي مقيم ايرلند به دنيا آمد و تحصيلاتش را طي سالهاي 1687-1695 در گلاسگو، ادنبورگ، ليدن (هلند) و آکسفورد به پايان برد. او در سال 1696 رساله ی معروف خود، مسيحيت نه راز، (4) را متنشر کرد که جنجال فراوان برانگيخت و تولاند را مجبور کرد براي مدتي پنهان شود. او در اين رساله در پي آن بود که نشان دهد در کتاب مقدس هيچ چيز مغاير يا ماوراء خرد انساني وجود ندارد، هر آموزه اي که فراتر از عقل باشد بي معناست، و لذا مضامين انجيل را بايد با عقل، نه الهام و مکاشفه، شناخت. اين رساله دومين گام در تکوين فلسفه دئيستي انگليس، پس از آثار لرد هربرت چربوري، به شمار مي رود. رساله بعدي تولاند به زندگينامه ميلتون (1698) اختصاص داشت. اين اثر نيز جنجال برانگيز بود به دليل فقره اي از آن که اصالت عهد جديد را مورد ترديد قرار مي داد.
تبليغات تولاند به سود خاندان هانوور در پي مکاتبه با لايب نيتس و با انتشار رساله آنگليا ليبرا (5) (1701) آغاز شد. او کمي پس از انتشار اين کتاب دو بار به هانوور سفر کرد و مورد پذيرايي گرم شاهزاده خانم سوفيا قرار گرفت. پس از بازگشت از سفر دوم نامه هاي به سرنا (6) (1704) را منتشر نمود. منظور از "سرنا" سوفيا شارلوت، خواهر جرج لويي هانوور، است که در ژانويه 1701 با فردريک سوم براندنبورگ (فردريک اول پادشاه بعدي پروس) ازدواج کرده و در مقام اولين ملکه پروس جاي داشت. کتاب بعدي تولاند (1705) گزارشي از دربارهاي پروس و هانوور (7) نام دارد. در سال 1707 تولاند به همراه يک هيئت انگليسي بار ديگر به هانوور سفر کرد و سپس تا سال 1710 در هلند اقامت گزيد. پس از بازگشت از اين سفر بود که رساله ی دلايل اعطاي حقوق کامل شهروندي به يهوديان (1714) را منتشر نمود. انتشار اين رساله مقارن با صعود جرج لويي هانوور به سلطنت انگلستان است. تولاند، به تأسي از سيمون لوزاتوي يهودي، مروج اين نظر بود که "هرجا يهوديان حضور مي يابند کسب و کار شکوفا مي شود". تولاند در آثار بعدي خود به تلاش براي تقدس زدايي از منابع ديني مسيحيت ادامه داد. رساله ی نزارنوس (8) (1718)[نصراني ها] او به معرفي فرقه ابيوني (9) اختصاص داشت. ابيوني ها فرقه اي از يهوديان ناصره و ساير نقاط فلسطين بودند که در سده هاي دوم تا چهارم ميلادي حضور داشتند و از ديد مسيحيان مشرک بودند. به زعم ابيوني ها، عيسي (علیه السّلام) همان مسيحي بود که ظهور او در تورات وعده داده شده، (10) ولي براي او برخي مختصات مادي و يهودي قائل بودند. مثلاً عيسي را مولود وصلت طبيعي مريم و يوسف، و وي را نه پيامبري جديد و شارع بلکه تابع و مجري قوانين يهود مي دانستند. تولاند در رساله ی تتراديموس (11) (1720) کوشيد تا براي معجزه هاي مندرج در عهد عتيق توضيحات مادي و طبيعي بيابد و در رساله ی پانتئيستيکون (12) (1720) به معرفي برخي متون پاگاني روم باستان پرداخت. تولاند نيز قاعدتاً به فرقه روزنکروتس مربوط بود و به اين دليل است که برخي نويسندگان او را "ماسون" خوانده اند. او در آثارش از حضور خود در يک انجمن مخفي سخن مي گويد که هدف آن رسيدن به فهم مشترک از دين و اخلاق است. (13)
گيلبرت بارنت، (14) اسقف ساليسبوري، فرد ديگري است که به توصيه ی لايب نيتس در تلاش فرهنگي براي صعود خاندان هانوور به سلطنت بريتانيا سهيم شد. وي پيشتر نيز در صعود ويليام اورانژ و ماري دوم نقش داشت ولي پس از مرگ حامي اش، ماري، نفوذش در دربار کاهش يافت. گفته مي شود وي قبل از "انقلاب شکوهمند" ماري را قانع کرد که تمامي قدرت سياسي را به شوهرش ويليام اورانژ بسپارد. بارنت در سال 1689 تاريخ زمانه ی من (15) را تأليف کرد که پس از مرگ او منتشر شد. اين کتاب از منابع مهم تاريخ کليساي اسکاتلند و حوادث مربوط به صعود ويليام اورانژ است. (16)
جوزف اديسون، (17) دوست ديگر لايب نيتس، شاعر و نمايشنامه نويس و از پيشگامان روزنامه نگاري انگليس است. اديسون کار خود را به عنوان مديحه سرا آغاز کرد؛ در سال 1694 منظومه اي در ستايش ويليام سوم سرود، آن را به سران ويگ اهدا کرد و به اين دليل مورد توجه چارلز مونتاگ (ارل هاليفاکس بعدي) قرار گرفت. مونتاگ او را نويسنده اي يافت که "خدماتش براي سلطنت مفيد است". اديسون با پول اهدايي مونتاگ به سير و سياحت در اروپا (1699-1704) پرداخت. در اين سفر نه تنها با مأمورين ديپلماتيک دربار انگليس در اروپا بلکه با بسياري از اهل انديشه و قلم نيز دوست شد. به هانوور و به ديدار شاهزاده خانم سوفيا رفت و سپس به مدت يک سال در آمستردام اقامت گزيد. کمي پس از بازگشت به انگلستان، خبر پيروزي جان چرچيل در جنگ بلنهايم (13 اوت 1704) به لندن رسيد. سيدني گودولفين، لرد اول خزانه داري و دوست چرچيل، به توصيه هاليفاکس، اديسون را مأمور کرد منظومه اي در ستايش اين مناسبت بزرگ بسرايد. منظومه پيکار اديسون در 14 دسامبر 1704 منتشر شد. اين روزي است که چرچيل وارد لندن مي شد. در اين منظومه چرچيل به عنوان يک نابغه ی نظامي توصيف شده و در رديف پهلوانان اسطوره اي جاي گرفته است. اين منظومه مورد توجه فراوان قرار گرفت و اديسون به عنون رئيس استيناف منصوب شد. اين منصبي است که پيشتر به جان لاک تعلق داشت و از زمان مرگ او (28 اکتبر 1704) خالي مانده بود. از آن پس، اديسون به سرعت به قله هاي قدرت و ثروت راه يافت. در اوايل سال 1705 در منصب مهم معاونت وزارت کشور، با درآمد 500 پوند در سال، منصوب شد. در سال 1706 به همراه ارل هاليفاکس به دربار هانوور رفت و سپس مدتي در هلند اقامت گزيد. در هانوور با لايب نيتس معاشر بود و از هلند نيز با وي مکاتبه داشت. در سال 1708 به عضويت مجلس عوام درآمد و در همين سال در سمت منشي ارل وارتون، نايب الحکومه جديد ايرلند، جاي گرفت. درآمد رسمي او را در اين منصب ساليانه دو هزار پوند گزارش کرده اند. اين ارل وارتون، پدر دوک وارتون استاد اعظم گراندلژ انگلستان (1722)، و همان کسي است که او را "هرزه ترين عضو شوراي سلطنتي" خوانده اند. اديسون از اول مارس 1711 انتشار مجله ی اسپکتيتور (18) را آغاز کرد که شش روز يک بار منتشر مي شد.
اين نشريه اي بسيار موفق بود و تيراژ آن به 3000 نسخه رسيد. با مرگ ملکه آن، ستاره ی اقبال اديسون درخشيد و وي در سمت دبير شوراي نيابت سلطنت منصوب شد که وظيفه داشت تا زمان ورود جرج لويي هانوور به انگلستان کشور را اداره کند. اديسون در آوريل 1717 در مقام وزير خارجه منصوب شد ولي سال بعد به دليل بيماري استعفا داد. در همين زمان با بيوه ارل وارويک ازدواج کرد و کمي بعد درگذشت. او را در کنار قبر حامي و دوستش، ارل هاليفاکس، به خاک سپردند. (19)
يکي ديگر از هوادارن نظريه "منشأ معبدي فراماسونري" لسينگ، (20) اديب و شاعر و متفکر آلماني، است. لسينگ در شهر هامبورگ به عضويت "لژ هامبورگ" درآمد و به سازمان فراماسونري سخت علاقمند شد. او معتقد بود که نهاد فراماسونري را اعضاي فرقه شهسواران معبد در لندن تأسيس کردند و سِر کريستوفر رن آئين هاي آن را با نمادها و مناسک معماران در آميخت. (21)
لسينگ، پسر يک کشيش پروتستان، در کودکي و نوجواني با زبان هاي عبري، يوناني و لاتين آشنا شد و از 17 سالگي در حوزه ی علميه لايپزيگ به تحصيل علوم ديني پرداخت. دو سال بعد (1748) در برلين اقامت گزيد و به مدت چهار سال براي تأمين معاش به کار، از جمله ترجمه کتب فرانسه و انگليسي به آلماني، پرداخت. برلين اين زمان پايتخت فردريک دوم (کبير)، پادشاه مقتدر پروس، و شهري است با رشدي شتابان که در طول يک سده جمعيت آن از حدود 6000 نفر (1648) به حدود يکصد هزار نفر رسيد. (22) شهري چنين مهاجرپذير طبعاً ساختاري آشفته و ناموزون داشت. هزاران تن از سکنه شهر فراريان پروتستان فرانسوي بودند (23) و حدود دو هزار تن از ايشان يهوديان آشکاري که به طور عمده به صرافي و پيمانکاري دربار و قشون پروس اشتغال داشتند. در اين زمان، اعضاي خاندان يهودي گومپرتز از ثروتمندترين سکنه برلين بودند و به نوشته دائرة المعارف يهود، "تمامي تجارت پول برلين در دست يهوديان متمرکز بود". (24) تکاپوي ادبي و فکري لسينگ در چنين فضايي شکل گرفت. برخي تعلق لسينگ به يهوديان را ناشي از تأثير شخصيت جذاب موسس مندلسون مي دانند و به اين نکته توجه نمي کنند که لسينگ بيست ساله، پنج سال پيش از آشنايي با مندلسون، نمايشنامه يهودي (25) (1749) را نوشت. در همين زمان لسينگ انتشار نشريه اي را در زمينه تئاتر آغاز کرد که چند ماه بيش دوام نياورد. او در سال هاي 1751-1752 در وتنبرگ (26) به تحصيل طب پرداخت و پس از اخذ مدرکي در اين رشته به برلين بازگشت. فعاليت هاي ادبي و انتشاراتي لسينگ در برلين ادامه يافت و در سال 1754 با موسس مندلسون، فيلسوف آزادانديش يهودي، و کريستف نيکلايي، کتابفروش و اديب و منقد برليني، دوست شد. در سال 1760 به شغلي مناسب در دستگاه فردريک دوم پروس دست يافت و به عنوان منشي حکمران نظامي سيلسيا در شهر برسلاو اقامت گزيد. اين در زماني است که فردريک سيلسيا را از چنگ خاندان هابسبورگ خارج کرده و با اقتدار تمام بر آن فرمان مي راند. لسينگ پنج سال بعد به برلين بازگشت و کوشيد تا منصب رياست کتابخانه سلطنتي را به دست آورد، ولي به دليل خصومت ولتر، فردريک به اين خواست او پاسخ مثبت نداد. (ولتر در اين زمان سوگلي فردريک کبير بود.) لسينگ، ناچار، به عنوان مشاور نزد گروهي از تجار هامبورگي به کار پرداخت و در همين زمان است که به لژ ماسوني هامبورگ راه يافت. سرانجام در سال 1770 به خدمت دوک برونسويک درآمد و در سمت رئيس کتابخانه اين خاندان در ولفنبوتل (27) (در نزديکي شهر برونسويک) منصوب شد. اين همان کتابخانه اي است که لايب نيتس تا زمان مرگ رئيس آن بود و لسينگ دهه ی پاياني (1770 -1781) عمر 52 ساله اش را در آن گذرانيد.
مورخين اين مرحله از زندگي لسينگ را پربارترين دوره ی زندگي او مي دانند و در همين زمان است که بسياري از آثار وي به رشته تحرير در آمد. در اين دوران، لسينگ چالشي سخت و جنجال برانگيز را عليه مسيحيت مرسوم، اعم از کاتوليک و پروتستان، آغاز کرد و به يکي از مروجين بزرگ دئيسم (دين طبيعي) بدل شد. دئيسم، گرايش عمومي روشنفکران آن عصر بود، آئيني که مدعي بود مي خواهد جوهر اصيل و عقلاني دين را، فارغ از حشو و زوايد اديان و مذاهب متعارف و مکشوف، بيابد و بشريت را به گوهر اوليه و ناب و مشترک در ميان تمامي اديان رهنمون شود. پيام دئيسم، و انديشه ديني لسينگ، را مي توان در اين استدلال ديده رو، (28) که از مقاله ی "درباره ی کفايت دين طبيعي" او را دائرة المعارف (29) اخذ شده، خلاصه کرد:
در دعواي ميان اديان تاريخي به حکم نمي توان رسيد زيرا که هر ديني مدعي برتري مطلق بر همه اديان ديگر است و لذا همه آنها را به طور جزمي رد مي کند. اما اين روش منفي محض هم حدودي دارد. هيچ ديني، به رغم عناد با همه اديان ديگر، نمي تواند و نمي خواهد رابطه خود را با دين طبيعي کاملاً منکر شود، زيرا دين طبيعي خاکي است که هر ديني خود را در آن پايبند مي بيند و نمي تواند يکسره از آن جدا شود. پس اگر از اديان گوناگون بپرسيم که مقام دوم را به کدام دين مي دهند، بدون آنکه برتري خود را از دست بدهند، پاسخ همه ی آنها يکي خواهد بود. همه ی آنها دست کم مقام دوم را به دين طبيعي خواهند داد ولي اين مقام را به هيچ دين ديگري نخواهند داد. بنابراين، تا آنجا که به اشخاص بي طرف و داراي نظر فلسفي محض مربوط است، تکليف دعوي معين است. از لحاظ اينگونه اشخاص روشن است که عاميت حقيقي و ابديت حقيقي را کجا بايد جستجو کنند: "هر چيزي که آغاز داشته باشد، روزي به انجام خود مي رسد، و بالعکس آنچه هرگز آغازي نداشته است هرگز از ميان نمي رود. اديان يهودي و مسيحي هر کدام آغازي داشته اند، و در روي زمين غير از دين طبيعي ديني وجود ندارد که تاريخ ابتداي آن معلوم نباشد. پس فقط اين دين است که هرگز به پايان نمي رسد، در حالي که همه اديان ديگر از ميان مي روند". يهوديان و مسيحيان، مسلمانان و مشرکان، همه رافضيان و انشعابيان دين طبيعي اند، که فقط او است که حقانيتش را واقعاً مي توان اثبات کرد. زيرا که نسبت حقانيت دين طبيعي با اديان وحياني مانند نسبت شهادتي است که خود من بدهم با شهادتي که از زبان ديگران بشنوم؛ مانند نسبت چيزي که من بي واسطه در درون خود احساس کنم با چيزي که به من آموخته باشند. آن شهادت اول را در درون خودم مي بينم که به دست خدا نوشته شده است؛ و شهادت دوم به دست مردمان خودبين و خرافي و دروغگو روي پوست و مرمر نوشته شده است. آن يک را من در درون خود دارم و هميشه همان است که بود؛ این یک بیرون از من است و در هر کشوری و اقلیمی فرق می کند... آن یک انسان متمدن و وحشي، مسيحي و مشرک، فيلسوف و عامي، فاضل و امي، سالخورده و خردسال را به هم مي رساند و با هم متحد مي کند، اين يک پدر را از پسر مي برد، انسان را بر ضد انسان مسلح مي سازد و خردمندان را در معرض کينه و آزار مردم نادان و متعصب قرار مي دهد"... حتي اگر انديشه تحول و تکامل را بپذيريم، باز مسئله به نفع هيچ کدام از اديان وحياني و اصول معتقدات آنها تمام نمي شود زيرا از کجا بدانيم که ما اکنون در پايان مسير اين تحول هستيم؟ اگر شريعت موسوی بتواند جای قانون طبیعی را بگیرد، و این هم به نوبت جای خود را به شریعت مسيحي بدهد، چرا نبايد به شريعت ديگري جاي بپردازد که خدا هنوز وحي آن را بر انسان نازل نکرده است؟ (30)
فراماسونري سده ی هيجدهم بزرگترين مکتب مروج اين آئين جديد بود و با چنين گرايشي است که لسينگ نمايشنامه ی منظوم خود، ناتان خردمند (31) (1779)، را نگاشت. در اين نمايشنامه تعلق عميق عاطفي لسينگ به فرقه شهسواران معبد چشمگير است.
شخصيت هاي اصلي اين منظومه عبارتند از سلطاني مسلمان به نام "صلاح الدين"، يهودي ثروتمندي به نام "ناتان" دختر خوانده ی او و جواني از اعضاي فرقه شهسواران معبد. نمايشنامه در فضاي دوران جنگ هاي صليبي جريان دارد: ناتان در مي يابد که شهسوار معبد دختر او را از مرگ نجات داده است. شهسوار به اسارت سلطان صلاح الدين در مي آيد. سلطان او را از مرگ مي رهاند زيرا وي را سخت شبيه به برادر متوفي خود مي يابد. دختر ناتان و شهسوار معبد شيفته ی يکديگر مي شوند. شهسوار از اين عشق مي گريزد زيرا دخترک يهودي است. سلطان صلاح الدين که در جستجوي منابع مالي و انباشت خزانه ی خود است، ناتان را به عنوان خزانه دار منصوب مي کند و در مکالمه اي از او درباره ی دين يهود مي پرسد. ناتان با نقل داستان "سه حلقه" پاسخ مي دهد. او در اين داستان يهوديت، مسيحيت و اسلام را به سه حلقه ی مشابه تشبيه مي کند که از پدري به سه پسرش به ميراث رسيده و هر يک گمان مي برند که تنها حلقه ی ايشان اصل است. اين ماجرا به اختلاف ميان اين سه مي انجامد و سرانجام در مي يابند که هر سه حلقه يکي است و اختلافي ميان اصل و بدل نيست. در پاسخ به سخنان ناتان، صلاح الدين حجتي ندارد:
ولي ايمان به پيامبران مان؟
اين مرد راست مي گويد. ولي من چيز بيشتري براي گفتن ندارم.
کلام حکيمانه ی ناتان در زمينه ی برادري انسان ها و نفي جدايي هاي ديني بر سلطان تأثير فراوان مي نهد. البته ناتان پول کافي را نيز در اختيار او قرار مي دهد و سلطان مسلمان را سپاسگزار و مديون خود مي کند. در اين اثنا، شهسوار معبد به ديدار دختر مي رود و با رسيدن ناتان تقاضاي ازدواج خود را مطرح مي کند. ناتان پاسخي نمي دهد و اين امر شهسوار را به خشم مي آورد. او سپس در مي يابد که دخترک به ناتان تعلق ندارد؛ دختري مسيحي است که از کودکي در ميان يهوديان پرورش يافته. شهسوار به وطن باز مي گردد و ماجرا را با اسقف خود در ميان مي نهد. به او گفته مي شود جزاي يهودي که مسيحي را به آئين خود در آورد مرگ در آتش است. شهسوار معبد اجراي اين حکم را نمي پذيرد و به جستجوي سلطان صلاح الدين مي پردازد. اوج نمايشنامه زماني است که آشکار مي شود دختر ناتان و شهسوار معبد، هر دو، فرزندان مفقود برادر متوفي سلطان اند. (32)
بريتانيکا مدعي است که الگوي لسينگ براي ترسيم شخصيت "ناتان خردمند" دوست قديمي او در برلين، مؤسس مندلسون يهودي، بوده است. (33) درباره ی تعلقات "يهودي" لسينگ پيش از آشنايي وي با مندلسون پيشتر سخن گفته ايم. بنابراين، مندلسون تنها يهودي مرتبط با زندگي لسينگ نبود؛ مضافاً اينکه لسينگ در دهه ی پاياني عمرش در مکاني مي زيست که از ديرباز کانون پرتکاپوي زرسالاران يهودي برجسته اي چون لفمن بهرندز بود که هر يک "ناتاني" به شمار مي رفتند. و نيز توجه کنيم که لسينگ در زماني ناتان خردمند را تدوين کرد که دوک برونسويک، در پيوند با يهوديان دربارش، ممرّ درآمد به غايت غيرانساني براي انباشت خزانه خويش يافته و از سال 1776، يعني سه سال پيش از نگارش اثر فوق، موجي از "اجازه دادن" رعاياي خود را به دربار انگليس، براي استفاده در جنگ با شورشيان آمريکا، آغاز کرده بود. (34) آيا اين حوادث بر لسينگ پوشيده بود؟ بهرروي، آثار واپسين دهه ی زندگي لسينگ بيانگر پيوند عميق او با فراماسون هاي برونسويک و هانوور و کساني بجز موسس مندلسون است که تعلقات مشترک بيشتري با لسينگ داشتند. مندلسون به فراماسونري تعلقي نداشت، نام وي به عنوان ماسون در منابع ماسوني مندرج نيست و از پيوند او با فراماسونري سخني در ميان نيست.
داستان ناتان خردمند را نبايد غيرواقعي و زائيده ی تخيل صرف پنداشت. اين داستان را بايد ملهم از حوادث مرموزي دانست که در پس پرده ی جنگ صليبي ششم (1228-1229) جريان داشت و به پيوندي عجيب ميان دو پادشاه مسلمان و مسيحي، سلطان الملک الکامل (35)، برادرزاده صلاح الدين ايوبي، و فردريک دوم هوهنشتاوفن، امپراتور روم مقدس، انجاميد.
جنگ صليبي پنجم (1218-1221) در فضايي سرشار از دسيسه و شيادي آغاز شد. پيش درآمد آن ماجراي مشکوک "جنگ صليبي کودکان" (36) بود که طي آن هزاران کودک فرانسوي و آلماني، دختر و پسر عموماً از مردم تهيدست، ظاهراً در اثر "الهام غيبي" و ظهور شبح عيسي مسيح (علیه السّلام) بر يکي از ايشان، پياده راهي "ارض مقدس" شدند و بسياري از آنان در بنادر مديترانه به اسارت "تجار برده" در آمدند. مشخصات اين "تجار برده" در جايي مندرج نيست. ولي روشن است که در آن عصر تجارت بردگان اروپايي در انحصار شبکه اي از يهوديان بود. جنگ صليبي پنجم به تصرف بندر دمياط مصر (1219) انجاميد، ليکن استراتژي صليبيون (اشغال قاهره و سراسر شبه جزيره سينا) به دليل بدقولي فردريک دوم، امپراتور جوان، و عدم شرکت او در جنگ تحقق نيافت. مي نويسند پس از اشغال دمياط همه در انتظار امپراتور بودند و شايعات فراواني رواج داشت که ظهور داوود، شاه يهود، را نيز از سمت شرق خبر مي داد. بهرروي پس از ستيزي سخت ميان مسلمانان و صليبيون، که به اسارت شاه عکا و بيست تن از سران صليبي انجاميد، در 19 رجب 618 ق./ 8 سپتامبر 1221م. شهر دمياط به مسلمانان تسليم شد.
فردريک دوم هوهنشتاوفن را "سفاک و خودپسند و نيرنگ باز" توصيف کرده اند که "در دوستي سست عهد و در دشمني بي گذشت" بود. مي نويسند "کامجوئي هاي بي حساب وي در همه گونه زمينه ی شهواني حتي در معيار فرنگان بي بند و بار خاوري چيزي خلاف انتظار بود. فردريک دوست مي داشت که با اظهارنظرهاي زننده در مسائل ديني و اخلاقي هم روزگاران خويش را به خشم آورد". (37) او، کمترين تقيدي به دين، اعم از مسيحيت و هر دين ديگر، نداشت و همو بود که آشکار عيسي مسيح (علیه السّلام)، و ساير پيامبران الهي، را "شياد" مي خواند. (38) فردريک با پاپ و دستگاه کليسا در جنگ و ستيز دائم بود؛ پاپ گرگوري نهم (39) دو بار (1227 و 1239) فرمان تکفير وي را صادر کرد و کمي بعد (1245) پاپ اينوسن چهارم (40) نيز او را تکفير و مخلوع اعلام کرد. شايد به دليل اين ستيز با کليسا و شيوه بي قانون و جبارانه حکومت فردريک دوم است که برخي مورخين او را "اولين حکمران مدرن" و بنيانگذار رنسانس خوانده اند. (41)
فردريک "مسيحي کردن کفار" شرق اروپا را، که شهسواران توتوني به سرکردگي دوستش هرمن فن زالتسا به آن اشتغال داشتند، کم زحمت تر و پرسودتر از جنگ با دولت هاي مقتدر مسلمان مي ديد، و لذا به رغم اصرار پاپ، تمايلي به جنگ صليبي در فلسطين و مصر نداشت. اين امر به اولين تفکير او از سوي پاپ انجاميد. فردريک بلافاصله ترفندي شگفت را آغاز کرد و جنگ صليبي ششم را به شيوه ی خود به راه انداخت که به "جنگ صليبي فردريک دوم" شهرت دارد. (42) "امپراتور تفکير شده" به همراه زالتسا و شهسواران توتوني او، بدون تأييد و حمايت کليساي رم، لشکرکشي نمايشي را به فلسطين آغاز کرد. الکامل، سلطان مصر، نيز که حکومتش مورد تهديد ساير شاخه هاي خاندان ايوبي و متحدين خوارزمشاهي ايشان بود و احتمالاً از پيش با فردريک ارتباط پنهان داشت، (43) مايل به جنگ جديد با صليبيون نبود. بلافاصله، مذاکراتي بغرنج ميان الکامل و فردريک آغاز شد. سرانجام، سلطان ايوبي بيت المقدس و بيت لحم و گذرگاهي از بندر حيفا به اين دو مکان را به فردريک واگذار کرد مشروط بر اينکه شهر محصور نشود و آزادي پرستش ديني محفوظ بماند. بدينسان در 18 مارس 1229 فردريک در بيت المقدس به عنوان "پادشاه اورشليم" تاجگذاري کرد بي آنکه کشيشي در مراسم حضور يابد و تاج را بر سر او نهد. مي نويسند در اين زمان پيشگويي هايي درباره ی نزديکي "آخر الزمان" رواج يافت که طي آن امپراتور به عنوان داوود آخرالزمان معرفي مي شد. در واقع، فردريک نيز در يکي از فرامين اين زمانش خود را با "مسيح" مقايسه کرده است. (44) ابن واصل در مفرج الکروب في اخبار بني ايوب مي نويسد:
چون در قدس ندا دادند که مسلمانان بيرون آيند و قدس را به فرنگيان واگذارند، ولوله ی شيون و گريه در مردم قدس افتاد و امري چنان صعب بر مسلمانان گران آمد و از اينکه قدس از دستشان به در رفت اندوهگين شدند و اين عمل را بر الملک الکامل ناپسند شمردند و از او بسيار زشت دانستند زيرا فتح اين شهر شريف و نجات آن از چنگ کافران، از بزرگترين يادگارها و دستاوردهاي عمويش، الملک الناصر صلاح الدين، بود. (45)
دائرة المعارف اسلام (ليدن) مي نويسد: "مسلمانان زاهد و مسيحيان زاهد هر دو به يک اندازه به فساد کشيده شده بودند. بدينسان دوستي واقعي ميان دو پادشاه برقرار شد که بعدها حتي در ميان اعقاب ايشان نيز تداوم يافت". (46) بايد افزود، شخصيت فردريک اگر براي الکامل ايوبي و گروهي از درباريانش مطبوع بود، براي "مسلمانان زاهد" همچون "مسيحيان زاهد" نمي توانست دلچسب باشد. رانسيمان مي نويسد:
مسلمانان... از اظهارنظرهاي او [فردريک] عليه مسيحيت سخت جا خوردند. يک عيسوي مؤمن مي توانست در دل هايشان جايي بهتر باز کند. آنان در يک فرنگي که مسيحيت را خوار مي کرد و در حق اسلام سخنان ناروا مي گفت جز به ديده ی بدگماني نمي توانستند نگريست... در هر حال او مردي مي نمود لامذهب... سلطان الکامل هم، که در باطن عقايدي همانند او داشت، در او به چشم ستايشگري مي ديد... همه مؤمنان، از عيسوي و مسلمان، ظنين شده بودند. نادرستکاري آشکار هرگز دل از مردم نمي ربايد. (47)
آيا منظومه ناتان خردمند برگرفته از اين حوادث واقعي نيست و لسينگ، بر اساس روايات شفاهي دوستان يهودي اش، نکوشيده تا نقش "فراديني" و "جهانوطني" يهوديان را در ايجاد "صلح و صفا" ميان مسلمانان و مسيحيان، در جريان جنگ صليبي فردريک دوم، جاودانه کند؟ در واقع نقطه ی اشتراک فردريک دوم هوهنشتاوفن و الکامل ايوبي حضور گروهي متنفذ از يهوديان در دربارهاي ايشان است. تربيت و تعلقات يهودي فردريک دوم و پيوندهاي او با يهوديان مورد تصريح مورخين است. گفتيم که يعقوب آناتوليايي يهودي متنفذ دربار او بود. در دوران سلطنت الکامل در مصر نيز حضور يهوديان چشمگير بود. در اين زمان، پس از مرگ ابن ميمون (1205)، پسر او ابراهيم بن موسي "نقيد" يهوديان مصر بود و اين رياست تا زمان مرگ وي (1237)، که مصادف با اواخر سلطنت الکامل است، تداوم يافت. (48) در اين زمان، آناتولي بن يوسف (49) "ديان" (رئيس) يهوديان اسکندريه بود و در اواخر عمرش در فسطاط (قاهره) مي زيست و با ابراهيم بن موسي بن ميمون رابطه نزديک داشت. (50)
ناتان خردمند يکي از آثار کلاسيک دئيستي و ماسوني است و نام "لژ سه حلقه" (51) از داستان "ناتان" اخذ شده که نمادي از برادري جهاني ماسون ها، صرفنظر از تعلقات و تمايزات اديان متعارف، انگاشته مي شود. گولد اين منظومه را "دفاعيه اي شريف به سود تسامح و دين عقلاني" مي خواند. (52) يکي ديگر از واپسين آثار لسينگ ديالوگ هايي است که در سال هاي 1778-1780، يعني مقارن با نگارش ناتان خردمند، براي لژهاي ماسوني به رشته تحرير درآورد. نام کامل اين اثر چنين است: ارنست و فالک؛ مکالماتي براي فراماسون ها. (53) در اين مکالمات "ارنست"، يک پژوهنده است و "فالک" يک فراماسون که شرحي فلسفي از سرشت و اهداف اين سازمان ارائه مي دهد. برخي مورخين ماسون، ارنست و فالک را از بهترين آثاري مي دانند که تاکنون در توضيح آرمان هاي فراماسونري نگاشته شده است. (54)
در دوران پسين تاريخ غرب، به ويژه در سده هاي هيجدهم و نوزدهم ميلادي، "ميراث صليبي" به شکل احياي طريقت هاي شهسواري گذشته رخ نمود.
در سال 1791، در دوران سلطنت جرج سوم، آميزه اي از دو طريقت شهسواران معبد و شهسواران سن جان در انگلستان سازمان يافت و اعضاي خاندان سلطنتي هانوور در رأس آن جاي گرفتند. اين طريقت نوظهور "شهسواران معبد کادوش" (55) و مرقد مقدس سن جان اورشليم، فلسطين، رودز و مالت (56) نام گرفت و توليت آن از آغاز با دوک کنت، چهارمين پسر جرج سوم و پدر ملکه ويکتوريا، بود که در آن زمان 24 سال داشت. او به عنوان "متولي اعظم" (57) طريقت فوق شناخته مي شد. در سال 1793، دوک کنت فردي به نام توماس دانکرلي (58) را در سمت استاد اعظم طريقت منصوب کرد. اين توماس دانکرلي از ماسون هاي سرشناس نيمه دوم سده ی هيجدهم و از کارگزاران مستعمراتي بريتانيا بود. او پسر نامشروع جرج دوم و عموی دوک کنت است و مادرش، به روايتي، خدمتکار خانه سِر رابرت والپول بود. در سال 1812 دوک ساسکس 39 ساله به عنوان "متولي اعظم" جاي برادر بزرگش، دوک کنت، را گرفت. دوک ساسکس در سال بعد استاد اعظم گراندلژ متحده انگلستان نيز شد. (59)
دوران جديد تاريخ طريقت سن جان اورشليم (شهسواران مالت) از زمان جنگ هاي ناپلئوني آغاز مي شود. دربار بريتانيا، که اينک حاکم جزيره ی مالت بود و خود را وارث سنن و ميراث طريقت فوق مي دانست، به احياي آن دست زد. در دوران سلطنت ويکتوريا (1888)، طريقت فوق با فرمان ملکه و با نام "شهسواران مالت" بار ديگر تجديد سازمان يافت. طبق اين فرمان، اعضاي خاندان سلطنتي استاد اعظم فرقه بودند. در سال 1910 دوک کانات، برادر ادوارد هفتم، به عنوان "پيشکسوت اعظم" اين طريقت منصوب شد. او در عين حال استاد اعظم گراندلژ انگلستان نيز بود. دوک کانات دو سازمان علني به نام "انجمن آمبولانس سن جان" (60) و "بريگاد آمبولانس" (61) تشکيل داد. اين سازمان، که ظاهراً به فعاليت هاي پزشکي خيريه اشتغال دارد، 11 هزار مرد و 3 هزار پرستار زن در استخدام داشت و شبکه آن در مستعمرات پهناور بريتانيا گسترده بود. اين سازمان در جنگ اول جهاني نقش فعالي ايفا نمود. (62) در سال 1961 پاپ جان بيست و سوم نيز، به عنوان مدعي ديگر وراثت طريقت فوق، آن را به صورت يک سازمان ديني و طريقت شهسواري احيا کرد. در دستگاه واتيکان، رئيس فرقه داراي عنوان "پرنس" است و مقام او معادل "کاردينال" شناخته مي شود.
در سال 1834 امپراتور اتريش به احياي بقاياي طريقت شهسواران توتوني دست زد و مرکز آن را در وين قرار داد. در رأس اين سازمان يکي از اعضاي خاندان هابسبورگ جاي داشت. کارکرد جديد اين طريقت، مانند طريقت سن جان، امور خيريه و پرستاري از بيماران بود. با استقرار نظام جمهوري در اتريش (1918)، براي نخستين بار يک کشيش در رأس طريقت فوق جاي گرفت.
امروزه، در فراماسونري نيز ميراث صليبي، به ويژه يادمان شهسواران معبد، سخت پابرجاست. در اين سازمان، نه تنها ياد ژاک دموله، استاد اعظم مقتول شهسواران معبد، گرامي است بلکه بسياري از عناوين ماسوني يادآور حوادث جنگ هاي صليبي است. فهرستي نمونه وار از عناوين ماسوني گوياي پابرجايي اين ميراث و پيوندي است که فراماسونري ميان خود و سنن فرقه هاي شهسواري دوران جنگ هاي صليبي قائل است: شهسوار کابالا، شهسوار معبد، شهسوار رزکروا، شهسوار کادوش، شهسوار عقاب سفيد و سياه، شهسوار فلسطين، شهسوار سن آندريو، شهسوار شرق، شهسوار شرق و غرب، شهسوار ستاره شرق، شهسوار شهر مقدس، شهسوار سن جان اورشليم، شهسوار سن جان فلسطين، شهسوار اورشليم، شهسوار رودز، شهسوار مالت، شهسوار گذرگاه مديترانه، شهسوار ستاره صبح، شهسوار آرک نهم، شهسوار هرم، شهسوار صليب سرخ، شهسوار ميزگرد شاه آرتور، شهسوار کوه مقدس، شهسوار شمشير، شهسوار قدرت، شهسوار جانباز، شهسوار مرگ، شهسوار پيروز، شهسوار پادشاه پيروز، شهسوار پيروز شرق، شهسوار تاج و تخت، شهسوار سه پادشاه، شهسوار قسطنطنيه، شهسوار مرقد مقدس، شهسوار حقيقت ناب، شهسوار خلوص و نور و غيره و غيره.

پي نوشت ها :

1. Damaris Cudworth, Lady Masham
2. ibid.
3. John Toland (1670-1722)
4. Christianity Not Mysterious
5. Anglia Libera
6. Letters to Serena
7. An Account of the Courts of Prussia and Hanover
8. Nazarenus.
9. Ebionite از واژه ی عبري "ابيونيم" به معني "فقير"
10- "يهوه خدايت نبي را از ميان تو از برادرانت مثل من براي تو مبعوث خواهد گردانيد او را بشنويد... نبي را براي ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمايم به ايشان خواهد گفت. و هر کسي که سخنان مرا که او به اسم من گويد نشنود من از او مطالبه خواهم کرد". (سفر تثنيه، 18 /15، 18-19)
11. Tetradymus
12. Pantheisticon
13. Mackey, ibid, vol. 2, p. 1043; Coil, ibid, p. 656; Britannica CD 1998.
14. Gilbert Burnet (1643-1715)
15. History of My Own Time, 1724-34, 2 vol.
16. Britannica, 1977, vol. II. P. 388.
17. Joseph Addison (1672-1719)
18. The Spectator
19. Britannica, 1977, vol. 1, pp. 83-85.
20. Gotthold Ephraim Lessing (1729-81)
21. Mackey, ibid, vol. 1, p. 585; Coil, ibid, p. 374.
22. Chisholm, ibid, vol. 1, p. 157.
23- در سال 1712 شمار پروتستان هاي فرانسوي ساکن برلين حدود 6000 نفر ذکر شده است.
24. Judaica, vol. 4, p. 641.
25. Die Juden
26. Wittenberg
27. Wolfenbüttel
28. Denis Diderot (1713-1784)
انديشمند و اديب فرانسوي و سرويراستار (1745-1772) دائرة المعارف که از آثار اصلي "عصر روشنگري" به شمار مي رود. ديده رو ابتدا کاتوليک بود، سپس دئيست و سرانجام آته ئيست و مدافع ماترياليسم فلسفي شد.
29. Encyclopédie, ou dictionnaire raisonné des sciences, des arts et des métiers
دائرة المعارف ملخص نام مجموعه اي است که در سال هاي 1751 -1772 با عنوان دائرة المعارف يا فرهنگ منظم علوم، هنرها و تجارت در 28 جلد منتشر شد. در سال هاي بعد هفت جلد ضمايم و فهارس انتشار يافت و اين مجموعه به 35 جلد رسيد. هدف اوليه ی ناشر، آندره برتون، ترجمه دائرة المعارف انگليسي افرائيم چمبرز به فرانسه در پنج مجلد بود و به اين دليل ديده رو را به عنوان مترجم به کار گرفت. اين طرح منتفي شد و تدوين اثر جديدي در دستور کار قرار گرفت. دائرة المعارف تأثير فکري عظيمي بر اروپاي سده ی هيجدهم بر جاي نهاد.
30- ارنست کاسيرر، فلسفه ی روشن انديشي، ترجمه ی نجف دريابندري، تهران: خوارزمي، 1372، صص 227-228.
31. Nathan der Weise.
32. Mackey, ibid, vol. 1, pp. 585-586.
33. Britannica, 1977, vol. 10, p.840.
34. Americana, 1985, vol. 4, p.656.
35- سلطان الملک الکامل (ناصرالدين محمد) در سال هاي 615 -635 ق./ 1218-1238م. بر مصر سلطنت کرد. حکومت ايوبيان مصر در سال 648 ق./ 1250 م. به دست مماليک منقرض شد.
36. Children's Crusade
37- استيون رانسيمان، تاريخ جنگ هاي صليبي، ترجمه ی منوچهر کاشف، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360، ج3، ص211.
38. Britannica, 1977, vol. 7, p. 701.
39. Gregory IX (circa 1147?-1241), pope (1227-41)
40. Innocent IV (circa 1200-54), pope (1243-54).
41. ibid .
42- درباره ی خلق و خوي فردريک دوم و داستان خواندني جنگ صليبي او بنگريد به: رانسيمان، همان مأخذ، صص 210-232.
43- در کتاب ابن واصل مواردي از ارتباطات پنهان ميان دربارهاي فردريک دوم مصر موجود است که مي تواند بيانگر تداوم اينگونه روابط باشد. فردريک دوم با جنگ صليبي لويي نهم فرانسه موافق نبود و براي مطلع کردن سلطان ايوبي از قصد او فردي به نام سِر نرد را در لباس بازرگان به دربار مصر فرستاد و نامبرده به طور پنهان و محرمانه با الملک الصالح ملاقات کرد. (جمال الدين محمدبن سالم بن واصل، تاريخ ايوبيان، ترجمه ی پرويز اتابکي، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1369، صص 267-268) .
44. ibid, p. 700.
45- همان مأخذ، ص 263.
46. The Encyclopaedia of Islam, Leiden: E. J. Brill, vol. I, 1960, p. 799.
47- رانسيمان، همان مأخذ، صص 227-228.
48. Judaica, vol. 6, p. 494.
49. Anatoli b. Joseph
50. ibid, vol. 2, pp. 929-930.
51. Three Rings
52. Gould, ibid, vol. VI, p. 285.
53. Ernst und Falk; Gesprache fur Freimaurer.
54. Mackey, ibid, vol. 1, pp. 336-337.
55- واژه ماسوني "کادوش" برگرفته از واژه "قدس" است. منظور از "معبد کادوش" معبد مقدس (معبد سليمان) است. در فراماسونري ايران اين واژه به شکل "کادوش" به کار رفته است.
56. Knights Templar Kadosh and Holy Sepulchre of St. John of Jerusalem, Palestine, Rhodes and Malta.
57. Grand Patron
58. Thomas Dunckerley (1724-1795)
59. Gould, ibid, vol. IV, pp. 345, 481; Coil, ibid, pp. 212-213, 343.
60. St. John Ambulance Association
61. Ambulance Brigade
62. Coil, ibid, p. 343.

منبع مقاله :
شهبازي، عبدالله، (1377) زرسالاران يهودي و پارسي استعمار بريتانيا و ايران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ پنجم